سبا خانوم و سه ماه اول تولدش
سلام دخترم خانوم خانوما هر کس برای دیدن شما میامد میگفت چقدر ناز داره این دختر حسابی تو دل بابا مهدی خودت را جاکردی . زمان داداش صدرا انقدر بهم کمک نمیکرد ولی سر شما کمکم بود شما از روز 11 ام تولدت کولیک داشتی و تقریبا 2 ماه و نیم طول کشید . ریفلاکس شدید هم داشتی و عاقبت در چهل روزگیت سونوگرافی معده انجام دادیم و بعدش دکترت امپرازول و شربت رانیتیدین برات نوشت .با خوردن داروهات روز بروز بهتر شدی . از عصر تا 12 و گاهی تا یک شب شما گریه میکردی و ما به همه راهها متوسل میشدیم تا آروم بشی. از موتزارت و صدای سشوار و جاروبرقی و ننو کردنت و ..... گاهی بابایی بغل میکرد و دور اتاق می دوید تا اروم...